یکم حس بدی دارم نسبت به خودم، بخاطر ازمونای پشت سر اما خب مطمئنم هیچ تلاشی رو خدا بی جواب نمیذاره و کلی آزمون جلو روم هست که میتونه فوق العاده باشه. پس، دارم میخونم و میدونم میشه:) پیش به سوی ریاضی میکرو فصل دو.
یکم حس بدی دارم نسبت به خودم، بخاطر ازمونای پشت سر اما خب مطمئنم هیچ تلاشی رو خدا بی جواب نمیذاره و کلی آزمون جلو روم هست که میتونه فوق العاده باشه. پس، دارم میخونم و میدونم میشه:) پیش به سوی ریاضی میکرو فصل دو.
سردرگمم از دورن، ولی به خودم و دنیا وقت دادم. این وقفه شاید خوب باشه شاید نه شاید همه چیو تموم و سرد کنه شاید نه. معهذا من بدجور نمیدونم باید چکار کنم راجع به تو. نمیدونم نمیدونم نمیدونم
قفلی زدم رو اهنگ از این منظره (کوروش). میگه: مثل من این پنجره، هنوزم منتظره، نمیتونه بگذره، تا ابد از این منظره.
دیشب بریت ماری اینجا بود رو تموم کرد، چیزی تو وجودم عوض شد. عقاید دلقک شد دومی تو لیست کتابای موردعلاقم. البته خب خیلی کتابا هست در کل فکر کنم رسوندم چقدر تحت تأثیر کتابم. منم مثل بریت، قرار نیست در خونهای رو بزنم. میخوام به پیشواز اینده برم. میدونی یه جورایی از اینکه اون روز اخر اون پیامو بهت دادم، همون دوست دارم و اینا. منصرف شدن؟ شاید. ینی خب حقیقتش قرار نیست دیگه من پا پیش بذارم دیگه همش باشه تلاش تو. شاید بهت برگشتم. شایدم اصلا نخوای منو نمیدونم در هر حال من قرار نیست برا گذشته زندگی کنم هرگز.
دلم نمیخواد اینجا رو ببینی. امیدوارم نبینی که خب نمیبینی به احتمال نود و شیش درصد. تو نیستی. کات کردیم. کلی چیزای بد بهم گفتی، کلی ازت خرده گرفتم. بد کردی. منم بد کردم. بد کردیم. تموم شده؟ نمیدونم. دلم میخواد تموم شه؟ نمیدونم. ینی فعلا نمیدونم. فقط زمان دادم. به خودم نه تو. فعلا که ته دلم دوست دارم. و غمگین میشم وقتی به دختره فکر میکنم. قیافش خوب جلو چشممه، عین یه خنجر تو قلبمه:)
میدونی من، باید برم درس بخونم، و امیدوار باشم، و ایمان داشته باشم. میخونم، هستم، دارم. یه جملت هر بار تو سرم اکو میشه: اون قابل تکیه کردنه، برا آیندش تلاش میکنه. (دارم میبینم که داره خودشو میگاد) :) خب بسه.
دیگه چی؟ هیچی فعلا. خدایا شکرت:) میدونم حواست هست بهم بوس بهت.
خب، سلام. به کی سلام میدم؟ به اینجا.
تلگرامم رو حذف کردم، سه چهار روزی میشه، سه چهار روز که دیلی ندارم و ننوشتم، که چکت نکردم، تو پی ویت ده خط ننوشتم پاک کنم، خب! نه قرار نیست برگردم تلگرام. بخاطر حرفم، قولم، خودم ایندم، و همه کسایی که دوسشون دارم. راستش اصلا یادم نبود اینجا هست. برا تولدت بود اینجا، اصلا نمیدونم نشونت دادم یانه، فقط یه سری گریه و اشک یادمه، ازین که اینجا رو با شات بهت نشون دادم:)) بیخیال. فکر نکنم تو هم مثل من اینجا رو یادت مونده باشه. یه وبلاگ دیگه هم بود:) یادته؟ نمیدونم. ولی فکر کنم اونو پاک کردم، پاک کردی تو هم برا خودتو. خب چیزه میگم... حس جالبیه اینجا رو خیلی یهویی دوباره پیدا کردم:) میتونم توش بنویسم. خوبه:) بسم الله.
همین که میدونم یه روز همه چی درست میشه باعث میشه بتونم بربتابم اتفاقات رو. این ایمانه، اطمینانه، اگه نه نمیشد که بشه اما حالا که داره میشه پس اوضاع رواله:)
قرار بود این شبا پیش هم باشیم، قرار بود سر ازمون سواد رسانه پیشم باشی. خیلی چیزا قرار بود جوری دیگه باشه و حالا اینجوریه اما همینجوری که هست و هرجوری قراره بشه بدون دوست دارم:)
قرار نیست برای اینکه الان بخوام یهویی و بین این همه مشغله به تویی که دوری بگم دوست دارم دنبال دلیل بگردم. همینطوری یهویی همینجوری همین موقع و با همین وضع: دوست دارم:")
نمیدونی چقدر دلم میخواد پیام بدم حرف بزنم باهات، بغلت کنم، نوازشم کنی، قهر کنم بهم قول پیتزا بدی، بریم لاله شیر کاکائو کیک بخوریم، دوباره سر قضیهی های قبلی غر بزنم و بخندیم:) نمیدونی... نمیدونی و منم نباید گریه کنم:)