امروز عربی داشتم، هر طوری که بود گذشت، بی دقتی کردم اما خب بدک نبود.
برف میاد:)) دونه های کوچیک برف. دلم میخواست بودی، قدم میزدیم.
با بی ار تی برگشتم. ایستگاه رو رد کردم، مجبور شدم یه ایستگاه اونور تر پیاده شم. خواستم پیاده برگردم، اخه هوا سرد و قشنگه اما بعد دیدم بیخیال:) سرده دیگه. سرده... هم دستای من، هم قلبم. بیخیال شدم:) اره خب با ماشین برگشتم.
خدایا میدونی که دلتنگشم:) دست خودم نیست. میدونی. میدونی که من، دوست دارم، دوسش دارم. میدونم نباید اما... کمکم کن :)))