چرا دست و دلم به نوشتن نمیره؟ چرا چند وقته ننوشتم؟ چرا نمی فهمم چمه؟ چرا اینقدر بی حس شدم؟ چرا چرا؟
چرا دست و دلم به نوشتن نمیره؟ چرا چند وقته ننوشتم؟ چرا نمی فهمم چمه؟ چرا اینقدر بی حس شدم؟ چرا چرا؟
دلم یه دیلی میخواد تو تلگرام ولی واقعن حسش نیست. خستم خیلی، عقبم، کاش دیگه مدرسه برا امسال بسه
دارم به شروع فکر میکنم. باید یاد گرفت رها کرد. مرددم از چی شروع کنم. کتابام؟ اتاقم؟ موهام؟ من عاشق عودم. پس از روشن کردم یه عود شروع میکنم و بعد شروع میکنم، از همین امشب. تا خود صبح.
متنی که نوشتمو میخواستم استوری کنم تو واتساپ، گفتم مگه میبینی؟ رفتم اینستا... بالا نمیومد. خواستم برا کسی بفرستم، گفتم بیخیال.
میشه شما بخونیدم:))) چقدر حس میکنم اوضاع عجیب شده و من نیاز به ساعاتی ریکاوری دارم. میذارم برای فردا. اره فردا. مینویسم اینجا و دوباره ریست تنظیمات دلخواه میشم. به امید خدا🙃
تو بار شلوغه، مثل همیشه. جای کسی کنارم خالیه جانی. شاید بخوای بدونی چی منو کشونده به این بار کوفتی بین دود سیگارایی که میسوزن به پای عشقهای نافرجام کسایی مثل منو تو. میدونی گاهی اتفاقات میتونن اونقدر قوی باشن که تن داغونتو توی دالان زمان به جلو بکشن. من خودم نه، یه اتفاق منو به اینجا کشونده. مثل کل زندگیم جانی. من کل زندگیمو دنبال اتفاقات کشیده شدم. شاید باید من یه اتفاق میساختم. باورت نمیشه، اما خب! اینجا کنار من یه جای خالیه، کمی بشین، هوا سرده اما من شالگردنم رو بهت میدم، جای خالی شالگرد نمیخواد. جای خالی سردش نمیشه.
جانی، مایک پیام داد، کلماتش پشت هم ردیف میشدن، شمشیر عقربه ها رو که زیر گلوم حس کردم، دیر شده بود. گفته بود دوستم داره. جانی باورت میشه اینو تو دلش نگه داشته بود؟ اونم یک سالو خوردهای! یادمه میگفتی امیدواری ادم خوبی باشه، جانی ادم بدیه. هر کس منو دوست داره ادم بدیه جانی. دعوتم کرد به یه قهوه، تو کافیشاپی که عاشقشم. جان هنوز یادته کافیشاپی که عاشقش بودم رو؟ نمیدونم. بهم گفت اینبار نپیچونمش، گفت اینبار نمیتونم بهونه بیارم. جانی میدونی چی قدرتش از اتفاقات بیشتره؟ عشق. اره جانی عشق بود که جلوی کشیده شدنم دنبال این اتفاق رو گرفت و آوردم اینجا. حالا هیجدهم ژانویس، ساعت دو شبه و بار هنوز شلوغه. پر از ادمایی مثل من، مثل تو، مثل کسی که جاش کنارم خالیه.
جانی من خیل...
میبینیش؟ اون اینجاست جانی. اون! اون! اصلا نمیفهمم چطوری مایک فهمیده اومدم اینجا... می بینیش؟ جانی من، من باید چکار کنم؟ این دیگه اتفاق نیست. این خودشه که اومده منو دنبال خودش توی آینده بکشونه. جانی میتونی دستامو بگیری و بغلم کنی؟ جانی میتونی منو تو گذشته نگه داری؟ من از غریبه ها میترسم، من از ایندهی بی آشنا میترسم.
مرگان، هیجده ژانویه ۲۰۲۳
دیروز که اسممو تو لیست نفرات برتر تهران دیدم، با خودم گفتم ینی تو هم دیدی؟ نمیدونم ولی :) به تو نه، به خودم قول میدم یه روز صدر لیست منم
روز مادر تقریبا خوب نگذشت، از چهارشنبه زیاد خوب نبوده. ولی بازم خداروشکر.
ازمونم؟خوب بود پیشرفت کردم ولی باید بهتر بشم. به خودم عود هدیه کردم و جاروبرقی زدم اتاقمو. عصری با داداشم اهنگ خوندیم، رقصیدم و اهنگارو با جای سس بلند بلند خوندم. قبلش: با x چت کردیم، خوشحالم کرد و اوقات مفید و خوبی رو سپری کردیم. دلم براش تنگ شد. از ایندم با تو خبری ندارم، اما ایندم تو دانشگاه ایدهآلم برام روشنه:) میدونم که میشه. به امید هفتهای بهتر.
داشتیم ما داداشم میخوندیم که مامان زنگ زد و رفتیم قتلگاه. خب عالی=)
دیگه برم که زیست دارم یکشنبه و شروع نکردم.
خداجونم ممنون. ممنون ازتون که همراهمین و کمکم میکنید:)
حالم خوبه، فیزیکالی و منتالی. خوب خوابیدم، خوب غذا خوردم و لباس گرم پوشیدم. اما صب با این حال بازم بیدار شدم و خوابم برد. حق میدم، بخاطر شرایط داغون پریوده. اوکی ولی اینکه ساعت مطالعه داره خراب و کم میشه رو نمیتونم... دیروز دو ساعت فقط؟ نه امروزو نمیذارم.