Agape

برایم(برایش سابق)

Agape

برایم(برایش سابق)

۷ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۱
تیر

https://saraten.blog.ir/

۲۱
تیر

متیو عزیزم؛

مدت‌هاست نه نوشتن به دستم می‌آید و نه دستم به نوشتن میرود، دیر زمانی بسیار به هم می‌آمدیم. بگذار از حالت بپرسم، احوالاتت گذران است؟ بالاخره آن کت و شلوار خوش دوخت انگلیسی نوک مدادی را خریدی؟ گفته بودی به ما می‌آید و من نمی‌دانم حال که تو و لندن را به مقصد بریستول ترک کردم، کت و شلوار خوش دوخت انگلیسی نوک مدادی رنگ، به تو می‌آید یا نه؟ مدتی ست موریانه‌های افکار به جان تن خیالم افتاده و می‌شناسیم‌که، نمی‌توانم خودم را سرزنش نکنم که چرا آن شب جلوی مغازه از تو نپرسیدم اینکه کت به ما خوش می‌آید یعنی چه. بی من هنوز هم آن کت تن تو قشنگ خواهد بود یا نه!

لوکاس اصرار دارد شب کریسمس باهم به میهمانی ناتالی برویم، بچه‌های دانشکده را دعوت کرده، ضیافت بزرگی خواهد بود و از نظر من همه‌اش تشریفات است. امروز صبح به لوکاس گفتم که بهتر است نرویم یا حدالامکان خودش به تنهایی یا با شخص دیگری برود، فرضا یکی از همان دوشیزه های زیبارو، اما لوکاس مرا متعجب کرد، از جوابش اندکی، اما بیشتر حیرتم از این است که لوکاس صراحتن از لفظ به هم آمدن استفاده کرد! باورت میشود متیو؟ اون گفت ما به هم دیگر بیشتر می‌آییم. آه متیو نمیدانم اخر، این به هم آمدن ها یعنی چه، یا اصلا نمیدانم اینکه نوشتن به دستم نمی‌اید معنی میدهد یا نه! امیدوارم خودت متوجه منظورم بشوی. راستی، تو میدانی چطور می‌شود به کسی آمد؟ فردا کریسمس است و من با وجود تو در لندن که میدانم انتظارم را میکشی و لوکاس در بریستول که منتظر تایید من است تنها هستم، شاید هنوز به کسی نیامدم یا کسی به من نیامده یا یحتمل تر است بگویم، من و شخص مجهولی هنوز یک به‌هم آمدن را رقم نزدیم، بهم آمدن باید یک چیز دوطرفه باشد. بهرحال متیو عزیزم با اینکه خواستم از تو دور شوم اما حس میکنم دلم برایت تنگ شده.

امیدوارم بسته‌ام به موقع به دستت برد.

-مادام کایلی

۱۹
تیر

ازون شبایی که تنهام و در به در دنبال یه شونه برا گریه کردن اما نیست نمیخوام باشه و قرصام کو اصلا.

۱۳
تیر

باید بنویسم اما هیچی، خالی خالیم:) و این بده.

۱۳
تیر

چرا گذشته‌ای شدی که دست از سرم بر نمیداره؟ باز پیدات شده... بیخیال مرد بیخیال. تروماتایزم میکنی فقط.

۰۳
تیر

اینکه دستام زخمیه حالا، بخاطر حرفای تیز شماس.

قرار نبود اینقدر خط خطی شم. 

۰۳
تیر

اقای لورنس؛

لباس‌هایتان را اتو کردم، کراوات‌هایتان را در کمد چیده‌ام، واکس به خورد کفش‌هایتان داده‌ام و از بابت خانه خیالتان راحت، مرتب‌ است همه‌جا. در طبقه‌ی بالا زیر تک بالش تخت دونفره‌‌، این نامه؟ زیاده روی است! این یادداشت را از خود به جا خواهم گذاشت. از من در زندگی شما شاید تنها همین یادداشت باقی بماند، نظم بجا نمی‌ماند. کل دیشب را بالای سرتان خیره و بیدار بودم، به این فکر می‌کردم اگر نباشم، اثری از من باقی خواهد ماند؟ لباس‌هایتان دوباره چروک می‌شود، کراوات‌هایتان پخش و پلا در جای جای خانه، روی مبل، زیر صندلی میز، گره خورده به تخت‌ حتی! کفش‌ها هم ناگزیر کثیف خواهند شد، زندگی‌ست و جاده زندگی و انسان راهپیمای دوپای دو دستِ یک چشم. کم می‌خندید اما یقیقنا یک چشم را پای اشتباهم نمی‌گذارید. دوپا، یکی برای رو به جلو رفتن و دیگری برای عقبگرد، یک دست برای گرفتن و یک دست برای پس زدن، اما چشم؟ احتمالا شما جزو دسته‌ی یک چشمان قرار بگیرید، گستاخی من را ببخشید اقای لورنس اما شما، فقط خودتان را می‌بینید. کجا بودم؟ بله به یاد آوردم، اثر. من خالق نظم موقت زندگیتان بودم اما برای زندگی مشترک چیزهای جاودانه‌تری نیاز است. پس اقای لورنس گرانقدرم، خانه را به مقصد پورتوریکو ترک خواهم کرد. رقم زدن پایان سخت‌ است. لحظه کوتاهی که دست از نوشتن کشیدم، به این فکر کردم، شاید من در لباس پایان، برایتان مانا باشم.

-جولیا