اقای لورنس
اقای لورنس؛
لباسهایتان را اتو کردم، کراواتهایتان را در کمد چیدهام، واکس به خورد کفشهایتان دادهام و از بابت خانه خیالتان راحت، مرتب است همهجا. در طبقهی بالا زیر تک بالش تخت دونفره، این نامه؟ زیاده روی است! این یادداشت را از خود به جا خواهم گذاشت. از من در زندگی شما شاید تنها همین یادداشت باقی بماند، نظم بجا نمیماند. کل دیشب را بالای سرتان خیره و بیدار بودم، به این فکر میکردم اگر نباشم، اثری از من باقی خواهد ماند؟ لباسهایتان دوباره چروک میشود، کراواتهایتان پخش و پلا در جای جای خانه، روی مبل، زیر صندلی میز، گره خورده به تخت حتی! کفشها هم ناگزیر کثیف خواهند شد، زندگیست و جاده زندگی و انسان راهپیمای دوپای دو دستِ یک چشم. کم میخندید اما یقیقنا یک چشم را پای اشتباهم نمیگذارید. دوپا، یکی برای رو به جلو رفتن و دیگری برای عقبگرد، یک دست برای گرفتن و یک دست برای پس زدن، اما چشم؟ احتمالا شما جزو دستهی یک چشمان قرار بگیرید، گستاخی من را ببخشید اقای لورنس اما شما، فقط خودتان را میبینید. کجا بودم؟ بله به یاد آوردم، اثر. من خالق نظم موقت زندگیتان بودم اما برای زندگی مشترک چیزهای جاودانهتری نیاز است. پس اقای لورنس گرانقدرم، خانه را به مقصد پورتوریکو ترک خواهم کرد. رقم زدن پایان سخت است. لحظه کوتاهی که دست از نوشتن کشیدم، به این فکر کردم، شاید من در لباس پایان، برایتان مانا باشم.
-جولیا
- ۰۲/۰۴/۰۳