متیو
متیو عزیزم؛
مدتهاست نه نوشتن به دستم میآید و نه دستم به نوشتن میرود، دیر زمانی بسیار به هم میآمدیم. بگذار از حالت بپرسم، احوالاتت گذران است؟ بالاخره آن کت و شلوار خوش دوخت انگلیسی نوک مدادی را خریدی؟ گفته بودی به ما میآید و من نمیدانم حال که تو و لندن را به مقصد بریستول ترک کردم، کت و شلوار خوش دوخت انگلیسی نوک مدادی رنگ، به تو میآید یا نه؟ مدتی ست موریانههای افکار به جان تن خیالم افتاده و میشناسیمکه، نمیتوانم خودم را سرزنش نکنم که چرا آن شب جلوی مغازه از تو نپرسیدم اینکه کت به ما خوش میآید یعنی چه. بی من هنوز هم آن کت تن تو قشنگ خواهد بود یا نه!
لوکاس اصرار دارد شب کریسمس باهم به میهمانی ناتالی برویم، بچههای دانشکده را دعوت کرده، ضیافت بزرگی خواهد بود و از نظر من همهاش تشریفات است. امروز صبح به لوکاس گفتم که بهتر است نرویم یا حدالامکان خودش به تنهایی یا با شخص دیگری برود، فرضا یکی از همان دوشیزه های زیبارو، اما لوکاس مرا متعجب کرد، از جوابش اندکی، اما بیشتر حیرتم از این است که لوکاس صراحتن از لفظ به هم آمدن استفاده کرد! باورت میشود متیو؟ اون گفت ما به هم دیگر بیشتر میآییم. آه متیو نمیدانم اخر، این به هم آمدن ها یعنی چه، یا اصلا نمیدانم اینکه نوشتن به دستم نمیاید معنی میدهد یا نه! امیدوارم خودت متوجه منظورم بشوی. راستی، تو میدانی چطور میشود به کسی آمد؟ فردا کریسمس است و من با وجود تو در لندن که میدانم انتظارم را میکشی و لوکاس در بریستول که منتظر تایید من است تنها هستم، شاید هنوز به کسی نیامدم یا کسی به من نیامده یا یحتمل تر است بگویم، من و شخص مجهولی هنوز یک بههم آمدن را رقم نزدیم، بهم آمدن باید یک چیز دوطرفه باشد. بهرحال متیو عزیزم با اینکه خواستم از تو دور شوم اما حس میکنم دلم برایت تنگ شده.
امیدوارم بستهام به موقع به دستت برد.
-مادام کایلی
- ۰۲/۰۴/۲۱