نامه
سالهاست تنها ماندهام، بی اهمیت، بی فایده، در رکود. این دیوارها خستهام کرده. دیوارهایی که بیخ تا بیخ گلویم را میفشارند، تنم را بلعیدهاند، وجودم را مات کرده و موریانه به جان کنه حقیقتم انداختهاند.
له شده، درمانده و مچاله شده به این زندگی ادامه میدهم، مجبورم ادامه دهم، از یک شیئ بیجان چهکاری برمیاید؟ منِ مچاله شده باید ترمیم میشد باید صاف می ایستاد، باید قاب میشد کنار ارزوهایش، کنار لبخندها. من باید بوسیده میشدم، باید گرمای سینهای را حس میکردم. اما مچاله شده بودم و دور تا دورم حصارها خودنمایی میکردند. کسی مرا نمیخواند، کسی مرا بلد نبود... اشتباهی خوانده شده بودم! کاش کس دیگری در جای دیگری در زمان دیگری مرا میخواند. نباید نوشته میشدم. مانده بودم میان این بازوان سختِ پوچ. بوی کهنگی میدادم. میبیند کسی مرا؟ کسی میآید ببیند؟ بخواند؟ بشنود؟ لمس کند؟من تاوان دادم! تاوان اشتباهی که نکردم. من قربانی شدم! قربانی یک تقاضا، تقاضایی که نکردم. کاش مرده بودم. کاش تکه تکه میشدم و دور میانداختندم و باد تنم را هر صبحگاه روزهای بهار میرقصاند. در اخر هم به دست یک محافظ زمین جمع میشدم. همه ام نه، تکه هایی از من! سپس به موج بیکران نیستی ها میپوستم و دود میشدم و خاک میشدم و ارام میگرفتم.
کاش زمان مرا به یادگار نگه نمیداشت. چرا زنده بودم؟ انهم وقتی هر روز این لباس پوشالی خیالاتم مندرس تر میشد. نخ نماییاش را میبینم. میریزد! تنم را میگویم. لمس شوم میریزم و پودر میشوم، آری همینقدر شکستهام. همانقدری که باورت نمیشود چون سری به من نمیزنی.خالقی که به فکر مخلوقش نیست. خالقی که مخلوقش را بدست عجوزهای سپرده. عجوزهای که عاشق نبوده.
هنوز تنم بوی عطر گل سرخ میدهد. هنوز خطوط جای دست هایت روی تنم مانده. کمرنگ اما مانده. هنوز که هنوز است، شوقت رهاورد انحصاری تن من است. بیا مرا از لابه لای این تاریخ ها نجات بده، از لابه لای این اعداد، نوشته،حصار... من هنوز منتظرم.
کاش مرا به یاد بیاوری. من همان نامهای هستم که برای معشوقه ات نوشتی و اشتباه خوانده شد، فهمیده نشد! اما برای سالیان متمادی به یادگار نگه داشته شد. ادم ها چقدر بیرحمند. مرا هم مثل خودشان سرگردان مرگ گذاشتهاند.
و چقدر ادم ها فراموشکارند.
- ۰۲/۰۱/۰۷