وقتشه رسیده اینجارو باهمه خاطراتش پاک کنم و یه جا دیگه یه جور دیگه، سعی کنم بهترین برا خودم باشم.
اینم از پایان.
وقتشه رسیده اینجارو باهمه خاطراتش پاک کنم و یه جا دیگه یه جور دیگه، سعی کنم بهترین برا خودم باشم.
اینم از پایان.
حتی نمیدونم سر چی اینقدر بهم ریختم. دلیل موجهی به نظر نمیاد... اینکه اون نظرش اونطوریه... چطوری بگم ناراحت شدم؟ اصلا میشه؟ فقط میدونم حالم جوری بود که تازه بیدار شدم، حالم جوری بود که به کسی که نباید گفتم بهم زنگ بزنه تا باهاش حرف بزنم یادم بره اما حتی بیدار نشد بمونم.
چرا... نمیدونم. لعنتی.
شاید امشب از حقیقت بهت گفتم از اینکه ارتا رو تموم نمیکنم چون میترسم تو بریو تنها شم، نه که اونن ذخیره روزای احتمالی نبودنت باشه، نه. فقط نمیخوام خودمو تنها ببینم. میترسم.
و نمیخوام دوست بدی برا ارتا باشم.
کاش سابق نمیشدی ارتا. دیگه بستی نیستیم و دیگه خوب نیستیم چقدر ازم دور شدی. کِی؟ نمیدونم ولی قلبم ازت به درد اومده. قرار بود تا همیشه بهترین دوستای هم باشیم. نشد.
تاکسی و مردی که اذیتم کرد، پیاده شدم، پیاده شد دنبالم کرد، دویدنم سر پل هوایی و پرسه تو خیابونای ناشناخته.
گریه گریه گریه. از بدنم بدم میاد. لعنتی. حرفاش که اکو میشه تو سرم و گریههایی که امتداد پیدا کرده تا الان.
واقعن کاش اینقدر ضد حال نزنه بهم. هر وقت هرچی میگم یا میگه منتغیه یا چمیدونم چیزای ترن افه دیگه. ازت بدم میاد خب. چرا اینطوری میکنی. کل ذوقمو کور میکنی...